دنیادنیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

دنیای کوچک ما

شیطنت های کودکی ات را لمس می کنم

دختر عزیزم امروز را که برایت می نویسم توبه سرعت در وجودم رشد می کنی وبزرگ وبزرگتر می شوی ،قلب کوچکتت به آرامی در وجودم می تپد گاه دلتنگ ات می شوم ! گاه نگرانت ! وگاهی دلم هوایت را می کند ! شیطنت های کودکی ات را لمس می کنم ! آنقدر حرکاتت تندوزیاد است که گاه گمان می کنم تا کنون مادری چنین کودکی را در وجودش نداشته حرکاتت را ،صدای ضربان های قلبت را ،وجودت را دوست دارم پروردگارا ممنونم
2 دی 1391

کاش زودتر صورتت را میدیدم

مادر من تازگی کشف کرده ام تو آنجا که هستی می خندی اشک میریزی پلک های کوچکت را باز و بسته می کنی احساس می کنم داری خودت را پیدا می کنی کاش زودتر صورتت را میدیدم  صورت قشنگ کودکانه ات را دوستت دارم را یواشکی به تو هدیه می کنم
29 مهر 1391

عزیزکم با من نفس بکش

عزیزکم با دستهای خودم تورابزرگ خواهم کرد هیچ کس نمیداند چرا تورا اینقدر خاص دوست دارم عزیزم بی شک جان منی میخواهم کاری کنم تا تمام طفل های این سرزمین سراغ شادی را از تو بگیرند   نازنینم برایت یک مشت بوسه می فرستم باز هم هست از این بوسه های عاشقانه برایت زیاد کنار گذاشته ام   عزیزکم بامن نفس بکش
18 مهر 1391

بوسه های عاشقانه

دنیای عزیزم با دستهای خودم تو را بزرگ خواهم کرد هیچ کس نمی داند چرا تو را اینقدر خاص دوستت دارم عزیزم بی شک جان منی می خواهم کاری کنم تا تمام طفل های این سرزمین سراغ شادی را از تو بگیرد برایت یه مشت بوسه می فرستم باز هم هست از این بوسه های عاشقانه برایت زیاد کنار گذاشته ام عزیزکم با من نفس بکش
26 شهريور 1391

سونوگرافی ودیدن روی ماهت

یک روز بود که وارد هفته ی بیستم شدم راهی مرکز سونوگرافی شدیم چقدر لحظه ی دیدنت برایم لذت بخش بود روی تخت خوابیدم اول از همه چهره ات را نشانم داد چقدر برایم آشنا بودی دستت را روی صورتت قرار داده بودی بعد به سراغ دست وپاهایت رفت شک زده بودم غیرقابل تصور بود برام مدام در حال دست وپا زدن تند تند یک انسان مینیاتوری قلب وریه وکلیه ها را چک کرد واز سالم بودن آنها برایم می گفت در همان حال بود که آقای دکتر گفت :دختر قربون صدقه های مامان مهری بود که بالا رفت چه چیز می توانست قشنگتر از این باشد که تو دنیای من بشی خبرسلامتیت آرامش بخش ترین خبری بود که می توانست مرا این چنین خوشحال کند   من بر روی این تصویرهای سونوگ...
18 شهريور 1391

شنیدن صدای تپیدن قلبت برای من بهترین هدیه روز تولدم بود

امروز بیست و یک تیرماه امروز صدای قلبت را که برای اولین بار شنیدم بی اختیار خنده ام گرفت چه تند می تپد این قلب کوچک نخودی درست شبیه بچه گنجشک های کوچک لبریز از هراس توی دست آدمهاست اما تو نترس عزیزم مامانی اینجاست کنارتو برای همیشه   هستی من صدای قلبت بهترین هدیه روز تولدم بود
21 تير 1391

خاطره ی خبردارشدن از زبان .....

یه توضیح کوچولو: دنیای مایه دفتر ماندگار داره که مخصوص نوشته های پدربزرگ ومادربزرگ ودایی وعمه وخاله وعلیرضا ست   خاطره خبردارشدن اززبان مامان مهری   خاطره خبردارشدن اززبان باباجان   خاطره خبردارشدن اززبان دایی   خاطره خبردارشدن اززبان مامان زهره   خاطره خبردارشدن اززبان عمه زهرا   ...
31 ارديبهشت 1391

دنیای ما از کجا شروع شد؟

  نقطه کوچولوی دوست داشتنی روزایی بود که حتی نمی تونستم فکربچه دارشدن را بکنم حس میکردم آدم بایدخیلی خیلی قوی باشه که بتونه یه بچه ای را بزرگ کنه  بعدشش سال از زندگی مشترکمون، نمی دونم! چی شد؟ چه حسی بود. شایدبازم ترس از دیرشدن ،پیرشدن ،یا شایدحس نیاز نمی دانم ! تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم وخدا خیلی خیلی زود ودور از باورمان این امر را برایمان محقق گردانید. در روز سی ویک اردیبهشت همه چیز با یه حس شروع شد وبا یه آزمایش ویه تلفن که جواب مثبت بود ادامه پیدا کرد وقتی جواب را فهمیدم یه حال عجیبی داشتم یه شادی بینهایت و حس عمیق به یه نقطه واقعا یه چیزی به اندازه ی یه نقطه می تونه یه آدم واسیرخودش ...
31 ارديبهشت 1391