دنیادنیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

دنیای کوچک ما

شنیدن صدای تپیدن قلبت برای من بهترین هدیه روز تولدم بود

امروز بیست و یک تیرماه امروز صدای قلبت را که برای اولین بار شنیدم بی اختیار خنده ام گرفت چه تند می تپد این قلب کوچک نخودی درست شبیه بچه گنجشک های کوچک لبریز از هراس توی دست آدمهاست اما تو نترس عزیزم مامانی اینجاست کنارتو برای همیشه   هستی من صدای قلبت بهترین هدیه روز تولدم بود
21 تير 1391

خاطره ی خبردارشدن از زبان .....

یه توضیح کوچولو: دنیای مایه دفتر ماندگار داره که مخصوص نوشته های پدربزرگ ومادربزرگ ودایی وعمه وخاله وعلیرضا ست   خاطره خبردارشدن اززبان مامان مهری   خاطره خبردارشدن اززبان باباجان   خاطره خبردارشدن اززبان دایی   خاطره خبردارشدن اززبان مامان زهره   خاطره خبردارشدن اززبان عمه زهرا   ...
31 ارديبهشت 1391

دنیای ما از کجا شروع شد؟

  نقطه کوچولوی دوست داشتنی روزایی بود که حتی نمی تونستم فکربچه دارشدن را بکنم حس میکردم آدم بایدخیلی خیلی قوی باشه که بتونه یه بچه ای را بزرگ کنه  بعدشش سال از زندگی مشترکمون، نمی دونم! چی شد؟ چه حسی بود. شایدبازم ترس از دیرشدن ،پیرشدن ،یا شایدحس نیاز نمی دانم ! تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم وخدا خیلی خیلی زود ودور از باورمان این امر را برایمان محقق گردانید. در روز سی ویک اردیبهشت همه چیز با یه حس شروع شد وبا یه آزمایش ویه تلفن که جواب مثبت بود ادامه پیدا کرد وقتی جواب را فهمیدم یه حال عجیبی داشتم یه شادی بینهایت و حس عمیق به یه نقطه واقعا یه چیزی به اندازه ی یه نقطه می تونه یه آدم واسیرخودش ...
31 ارديبهشت 1391